آرسامآرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

یکی شدن منو بابایی

روزی روزگاری یه دخمل کوچولو روز 30بهمن 68 به دنیا اومد. روزی که این دخمل کوچولو به دنیا اومد بردنش خونه خالش چون مامانش مجبور بود چند روزی بیشتر تو بیمارستان بمونه... اون روز آقا پسر صاحبخونه که متولد 31 شهریور 64 بود و اون موقع 4 سالش بود این دخمل کوچولو رو دید و نگاش کرد... و این چنین عشق آغاز شد و اون آقا پسر عاشق دخمل خاله کوچولوش شد تا اینکه دخملی بزرگ و بزرگتر شد و اونم عاشق پسر خالش شد... روز ها و ماه ها و سال ها گذشت تا اینکه در تاریخ 1387 روز 11 فروردین ساعت 2 بعد از ظهر اون دو تا یکی شدن برای همیشه... و دقیقا یک سال بعدش تاریخ 11 اردیبهشت 1388 با هم رفتن زیر یک سقف و زندگیشون شروع شد....   ...
31 مرداد 1392

انتظار و انتظار و استراحت

قند عسلم سلام  چهارشنبه 92/5/23 رفتم دکتر تا حالمو چک کنه گفت خدارو شکر همه چی خوبه حرکاتتم که ماشاالله ماشاالله خوبه  آمپول ریه داد که مادر جون اولیشو شنبه 92/5/26 زد انشاالله که تاثیر گذار باشه و اصلا نیازی بهش نباشه اینا فقط واسه احتیاطه مامانی تو باید قوی باشی و به وقتش بیای بغلمون امروز 26 هفته و 6 روزمه خدا رو شکر میکنم که داره میگذره روزها و به لحظه دیدارت نزدیک میشم. روزها منم و تو در دیوارای خونه  نه میتونم برم بیرون نه میتونم کاری انجام بدم نه هیچیییی هنوزم واست هیچی نخریدیممم ایشالا آخرای شهریور که بهتر بشم میریم خرید... دیشب بابایی سرشو گذاشته بود رو دلم تا باهات حرف بزنه. وقتی صدات کرد شما هم یه دونه...
31 مرداد 1392

سونوی سه بعدی

سلام نی نی فسقل مامان  خیلی خوشحالممممممم که تو پسر شدی نفسم الهی مامانی قربون شوشول طلات بشه که انقد ناز میکنی واسم عشقمممممممممم.. پسرم شنبه 92/5/5 رفتم سونوگرافی ولی چون سونو سه بعدی بود خیلی طول کشید تا برم تو. خلاصه نوبتمون شد منو بابایی با ذوق رفتیم تو... تازه خاله اعظم جونی هم اونجا بود.. میدونی 92/2/2 نی نی خاله اعظم جون یه مشکلی واسش پیش اومد و خاله مجبور شد فرشته خدا رو بهش پس بده تو براش دعا کن مامانی. دعا کن خدا به دل پر از دردش صبر بده و بهش یه نی نی سالم دیگه بده. نی نی خاله دخملی بود. قربونش برم الهیییییی..... واسه خاله جونی دعا کن حتما حتما.... اون روزم اومده بود که مجوز سقط بگیره که فهمید نی نی نازش تو دل مامانش پ...
31 مرداد 1392

آزمایش زنتیک

سلام قند عسل مامان نفس مامان شیطونک مامان.. آزمایش زنتیک رو تو بیمارستان که بستری بودم انجام داده بودم و نتیجش اومده بود. یکشنبه 92/4/2 رفتیم دکتر واسه چکاپ گفت که آزمایشات سالمه و شکر خدا مشکلی نیست.. بعدش با مادر جون و بابایی رفتیم پیش دکتر میلانی که اونم تایید کرد که آزمایشات سالمه و نیازی به آمینیوسنتز نیست... بعدشم سونو کرد و بابایی هم اومد تو تا قند نباتشو واسه اولین بار ببینه. کلی ذوق کرده بودیم.. اصلا نمیدونی چه حالی داشتم وقتی داشتم میدیدمت.. مامانی فدای اون قد و بالات بشه عروسکم که یه جا بند نمیشدی و همش در حال کش و قوس بودی.. بابایی که کلی ذوق کرده بود دیده بود شمارو... اصلا باورش نمیشد شما مال خودمونی... عسلم منو ببخش اول...
31 مرداد 1392

استراحت مطلق

سلام عشق مامان  شنبه 92/3/18 رفتم دکتر واسه چکاپ ماهیانه. واسه اولین بار اون دستگاهشو گذاشت رو شکمم تا صدای قلبتو بشنوم داشتم از ذوق میمردم وقتی صدای تالاپ تلوپ قلبت شنیدم اشک تو چشام جمع شده بود.. اون روز خاله اعظم جون دوست مامانی باهام اومده بود اومدم بیرون و بهش گفتم که صدای قلبتو شنیدم دو تاییمون ذوق کردیم... اما این خوشحالی کوتاه بود.. 20 خرداد حالم بد شد و از درد زیاد زیر شکم و کمرم بابایی منو برد بیمارستان. اونجا بازم صدای قلب نازتو واسمون گذاشتن و بابایی هم واسه اولین بار صدای قلبتو شنید و اومد منو بوس کرد.. اما وقتی رفتیم سونو دکتر گفت طول سرویکسم کوتاه شده 27 و باید سرکلاز بشم از ترس داشتم میلرزیدم. دکتره سونو گفت به احت...
31 مرداد 1392