سه ماهگی و مامان تنبل
سلام فسقلی مامان قربون چشات و لبات و خنده هات بشم عشقممممم
روز به روز خوردنی تر میشی آخه نفسم....
میدونم مامان تنبلی هستم و نمیام وبلاگتو آپ کنم ولی اینا به خاطر شما گل پسره که کلا وقتمو پر کردی اجازه هیچ کاری رو بهم نمیدی. منم که اینجا دست تنهامو کسی رو ندارم کمکم کنه و یکی دو ساعت کنارت باشه تا من به کارام برسم...بعضی وقتا واقعا کم میارمو گریه میکنم تا خالی بشم.. کاش مامان جون کنارم بود حیف.... بگذریم بریم سراغ ماجراهایی که اتفاق افتاده...
اول میخوام یه خبر خیلی خیلی مهم و خوشحال کننده رو بنویسم و اون اینکه چند دقیقه پیش خاله اعظمت بهم بهترین خبرو داد و من از خوشحالی اشک میریختم... خاله جونی داره مامان میشه پسرم مرسی که دعاش کردی من خیلی خوشحالم... خدایا قسمت میدم به پاکی فرشته ای که بهم هدیه کردی به بزرگی و حکمتت قسمت میدم فرشته کوچولوشو صحیح سالم بزار بغلش تا طعم شیرین مادر بودن رو بچشه عاشقش باشه...
حالا ماجراهای آرسام فسقلی نقلی
جونم برات بگه که من خیلی مامان بدی هستم که زودتر نیومدم خاطراتتو بنویسم و الان از یادم رفته ولی اونایی که یادمه میگم.
پسر نازم وقتی که حلقت افتاد خیالم راحت شد و گفتم خدایا شکرت این پروسه مهم ختنه هم به خیر گذشت . قشنگ برامون میخندی حتی گاهی به قهقهه میفتی ولی خیلی کم.. روزا تقریبا بدون گریه هات میگذره ولی شبا نه انقد بی تابی و گریه میکنی تا آخرش خوابت ببره و من واقعا نگرانتم تا حالا چندین دکتر بردیمت اما بهتر نشدی حالا در ادامه میگم جریانو
تولد سه ماهگیت منو شما و بابایی تنها بودیم کسی پیشمون نبود بابایی واست کیک خریده بود یکم ازت عکس گرفتیم و اون شبم گذشت..
چند روز بعدش رفتیم خونه مامان جون اینا که ماشینمونو بگیریم شما هم اون شب انقد گریه کردی و جیغ زدی آبرومونو بردی...
واقعیتش اینه که سر موضوع پی پی کردن ما بساطی داریم هر بار میخوای پی پی کنی ما کلی باید نازتو بکشیم و دورت بدیم تا گریه هات بند بیاد و بتونی پی پی کنی اونم هفته ای یک بار..
وقتی از قزوین برگشتیم رشت یه برف خوشگل و ناز بارید که خیلی زیبا بود و شما اولین برف زندگیتو دیدی. ماشالله پسر خوش قدم من
اون روزی که برف شدید میبارید یه مشکلی واسه شوشولت پیش اومده بود که میخواستیم ببریمت دکتر ولی هیچکدوم از دکترا نبودن به خاطر برف. مجبور شدیم بریم کیلینیک کودکان میلاد که اون روز شیفت دکتر الماسی بود که من اصلا نمیشناختمشون. رفتیم اونجا و دکتر گفت یه پماد میدم خوب نشه باید جراح ببینه و هنوز خوب نشده و من خیلی نگرانم هنوز نبردمت پیش جراح..
توروخدا واسه آرسامی ما دعا کنین
بعدش مشکل گریه هاتو که گفتم گفتش باید سونو بشه به احتمال زیاد رفلاکس داره. مام سریع بردیمت سونوگرافی که مشخص شد رفلاکس داری اخه مامانی برات بمیره اینهمه درد کشیدی و ما نمیدونستیم خدا بگم این دکترای بی مسئولیتو چیکار کنه که انقدر بی خیالن... مشکل پی پی نکردنتم به خاطر رفلاکست بود.. حالا دکتر بهت دارو داده و قراره ببینیم بعد مصرف تغییری میکنی یا نه فعلا پی پی کردنت بهتر شده ولی همچنان با جیغ و گریه. ولی گریه هات خوب نشده نمیدونم کجات درد میکنه مامان خیلی ناراحتم..
دیشب رفته بودیم فروشگاه یه خانومه از کنارمون رد شد گفت شما چقدر قیافتون آشناست منم گفتم شمام همینطور که متوجه شدیم از پرستارای بیمارستانی بود که شما بستری بودی تو مراقبت های ویژه و کلی بغلت کرد و نازت داد و ذوق کرده بود از دیدنت
فعلا همینا یادم بود تموم سعی و تلاشمو میکنم زودتر بیام آپ کنم. حالا بریم سراغ عکسات
این عکس تولد سه ماهگیت
مقایسه عکس بچگی من و شما و بابایی
خاله جونا نظر بدین شبیه کدوممونه. بالایی باباشه پایینی مامانش
حالتهای مختلف آرسامی
چند تا عکس خوشجل از پسملی
اینم آرسامی تو برف
پسرم از الان نگران واکسن بعدیتم. انشالله که تب نمیکنی... خیلی دوست دارم عشق مامان
خاله جونا دعا کنید پسرم خوب بشه. مرسی از همتون