4 ماهگی و 5 ماهگی پسر نازم
سلام عشق من
مرد کوچیک من
شاهزاده من
پاستیل مامان
وقتی میخندی میخوام برات بمیرم انقد که شیرینی
نمیدونم چجوری و با چه زبونی بگم خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت به خاطر وجود پسرم
واسه واکسن 4 ماهگیت رفتیم قزوین خونه مامان جون جون من میترسیدم اذیت بشی و تب کنی و واقعا تنهایی برام سخت بود. وقتی رفتیم واسه واکسن شما خواب خواب بودی چون قبلش بهت استام داده بودم. لحظه ای که سوزن به پات زد یهو پریدی و یکم گریه کردی ولی زیاد جیغ نزدی و پسر خوبی بودی. وقتی اومدیم خونه یکم کمپرس واست گذاشتم تا درد نگیره و باد نکنه
2 3 ساعتی خوب خوابیدی منم کنارت خوابیده بودم که یهو دیدم داری به خودت میپیچی یهو شروع کردی به نق زدن و بعدش یهو جیغای بنفش شروع شد طوری که وقتی پاتو تکون میدادی ریسه میرفتی. منم هر کاری میکردم آروم نمیشدی. به هیچ صراطی مستقیم نبودی حتی تو بغل مامان جونم آروم نمیشدی وقتی صدای باباجون رو شنیدی برگشتی به سمتش وقتی بغلت کرد یکم آرومتر شدی ولی همچنان جیغ میزدی
چند ساعتی همینجوری گذشت تا کم کم دردت کمتر شد و داغ شدن بدنت شروع شد
من از تب کردن وحشت دارم از همون موقع تا صبح تب داشتی. من که داشتم از خستگی بیهوش میشدم مامان جون گفت استراحت کنم یکم و خودش مواظبته و من تونستم یکم بخوابم.
صبح دیگه تب نداشتی و خوب شده بودی
4 ماهگیتم خونه مامان جون بودیم و برات کیک گرفتیم و یه جشن کوچولو با دو تا از دوستام
اون پسر کوچولو هم پسر دوستم خاله زینب هستش که اسمش آقا پارسا هستش و اردیبهشت 92 دنیا اومده و خیلی شیرین و خوش خندست خاله فداش شم
شما اون چند روزی که قزوین بودیم اصلا شیر خشکتو نمیخوردی و اصلا اشتها نداشتی با اینکه ببلاک خیلی دوست داشتی
یک هفته ای میشد که شیشه شیرتو عوض کرده بودم و از قرار معلوم شما اون شیشه قبلیتو دوست داشتی و اینو نمیخواستی
این جدیده step 2 چیکو بود
شیشه قبلیت nip بود که سر شیشه اش با این فرق داشت و ارتودنسی بود که من رفتم پیداش نکردم و واست nuk خریدم که خوشبختانه بازم شیر خشکتو خوردی
چند روزی خونه مامان جون موندیم و بعدش بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه
اینجام با هم رفتبم فروشگاه خرید کنیم
اینجام میخواستیم بریم خونه عمه فرشته
اینجام که داری واسم دلبری میکنی عشقمممم
راستی 90 روزگیتم خاله هستی دوست من اومد خونمون و چندتا عکس خوشگل ازت گرفت دستش درد نکنه
باید حجمشو کم کنم اینجا بزارم برات
این گلچینی از عکساته خیلی زیادن
و اما بدترین اتفاق روزای آخر سال 92
اسهال شدن شما و بستری تو بیمارستان
الهی من بمیرم برات میبردنت تو اتاق تا ازت رگ بگیرن من میمردم با صدای گریه هات
دردت به جونم چقد جیغ میزدی و اون پرستارای بی وجدان سوراخ سوراخت میکردن اصلا واسشون مهم نبود فقط هر جا رو که میخواستن سوراخ میکردن.
تموم آزمایشات سالم بود هیچی توش دیده نشد دکتر گفت احتمالا ویروسی بوده
3 روز بستری شدی و بعدش اومدیم خونه اما هنوز خوب نشده بودی. مامان جون مارو با خودش برد قزوین خونشون . اونجا بهت شیر خشک ببلاک ال اف دادن و همچنان همینو میخوری
تو بیمارستان با اینکه اتق خصوصی داشتیم ولی بازم شما سرما خوردی و علاوه بر اسهال سرما خوردگیتم شدید شد
سال تحویل خونه مامان جون اینا بودیم و بابایی اومد پیشمون
لحظه تحویل سال رفتیم حرم امام زاده حسین پسر امام رضا
بعدش اومدیم خونه مامان جون
مامان جون واست صندلی غذا عیدی خرید و باباجونم بهت پول داد
ماهگرد 5 ماهگیتم خونه عموی بابایی بودیم که اونجا یه جشن کوچولو برات گرفتیم و خیلی خوش گذشت
عمو فرامرز ایام اونجا بودن
به خاطر مریضی شما عید نتونستیم از شهر خارج بشیم و فقط تو گیلان بودیم اینم چند تا عکس
اینجام ماسوله
اینم عکس بابایی و پسملی
13 به در
آرسامی و بابا جون و دایی جون
اینم از تعطیلات ما
تازگیا همه چیو با دستات میگیری
دستت همش تو دهنته
توی سکوت میخوابی و با کوچکترین صدا بیدار میشی
موقع شیر خوردن دالی بازی میکنی و با دستات منو میزنی
موقع خوابیدن دستاتو باید به هم قفل کنی
اسمتو میشناسی
خیلی قلقلکی هستی
و خیلی ترسویی با یه صدای بلند میزنی زیر گریه
لباتو میخوری و ملچ مولوچ میکنی
عاشق لیمو شیرینی
جیغایی الکی میزنی واسه جلب توجه
دوست داری همش کنارت بشینیم باهات حرف بزنیم و بازی کنیم
با دستات خیلی بازی میکنی باهاشون حرف میزنی
راستی 4 ماهگیت قد: 60 وزن: 6350 دور سر: 41
5 ماه و 10 روزگیت قد: 64.5 وزن: 6800 دور سر: 43
دیروز 1393/01/17 بردمت دکتر و همچنان دارو های رفلاکس میخوری. رانتدین و موتیلیوم.
از روز 13 به در فرنی واست شروع کردم چون با شیر پاستوریزه اذیت میشدی با شیر خشک واست درست میکنم ایشالا تپلی بشی
اردیبهشتم واکسن 6 ماهگیته خدا به خیر بگذرونه
خاله اعظم جونی ما از صمیم قلب برات دعا میکنیم که با خبرای خوش برگردی پیشمون 4 شنبه
فعلا همینا یادم بود تا بعد خدانگدار همگی